داستان قاچاق
يكشنبه, ۷ دی ۱۳۹۳، ۰۱:۴۶ ب.ظ
مردی با دوچرخه به خط مرزی می رسد. روز او را بازداشت می کند ، ولی پس از بازرسی فراوان، واقعاً جز شن چیز دیگری نمی یابد!
او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد.
مأمور مرزی می پرسد : « در کیسه ها چه داری؟». او می گوید: " شن" !
مأمور او را از دوچرخه پیاده می کند و چون به او مشکوک بود ، یک شبانه
بنابر این به او اجازه عبور می دهد.
هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می شود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا.. .
این موضوع به مدت سه سال هر هفته تکرار می شود و سپس آن مرد دیگر در مرز دیده نمی شود.
سالها بعد مأمور در شهر او را می بیند و پس از احوال پرسی ، به اومی گوید : من بازنشسته شده ام اما هنوز هم به تو مشکوکم ؛ راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می کردی؟
قاچاقچی می گوید :
دوچرخه!
"بعضی وقت ها موضوعات فرعی ، ما را به کلی از موضوعات اصلی غافل می کند."
۹۳/۱۰/۰۷